ورود ممنوع آن هم فقط برای خدا!
تقویم ها می گویند هنوز هم بهار است، ورودی اردیبهشت! اما دل من در حوالی دی پرسه می زند آن هم با کلاه و شال گردن!
راستی این جا یعنی دل من، ورودی برای خدا ندارد! یعنی ورود ممنوع آن هم فقط برای خدا!
کاش دوباره من بودم و یک مُشت خدا! خدایی که گاه لای نُقل ترَ بیدمشکی پیدا می شد و گاه لای یک گلدان شبوی باران خورده...
خدا خدا بود! چه خدای نُقل تَر چه خدای شبوها!
با دلی که این روزها برای خدا « ورود ممنوع» شده چه کنم؟

+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۲/۰۱ ساعت 11:19 توسط شیما کریمی
|
دلم می خواهد این جا چند خطی را قاطی بال پروانه ها بنویسم...