تقویم ها می گویند هنوز هم بهار است، ورودی اردیبهشت! اما دل من در حوالی دی پرسه می زند آن هم با کلاه و شال گردن!

راستی این جا یعنی دل من، ورودی  برای خدا ندارد! یعنی ورود ممنوع آن هم فقط برای خدا!

کاش دوباره من بودم و یک مُشت خدا! خدایی  که گاه لای نُقل ترَ بیدمشکی پیدا می شد و گاه لای یک گلدان شبوی باران خورده...

خدا خدا بود! چه خدای نُقل تَر چه خدای شبوها!

با دلی که این روزها  برای خدا « ورود ممنوع» شده چه کنم؟