پای میز مصاحبه با ژاله صادقیان...

صادقيان از سال 1349 سواد و صداي كودكانهاش را به راديو داده است و 8 سال بعد در بحبوحه روزهاي برف و بنفشه سال 57 و تعطيلي موقت برنامهها به اجبار از راديو جدا و روي درس و مشق متمركز ميگردد. سپس همراه خانواده راهي بابلسر ميشود و پس از شركت در كنكور و قبولي در رشته علوم ارتباطات اجتماعي (شاخه روزنامهنگاري) دانشگاه علامهطباطبايي(ره) بهتهران برميگردد. پس از فراغت از تحصيل، مدتي كوتاه در فضاي روزنامههاي كيهان، اطلاعات، رسالت و ... قلم ميزند، ولي دوباره دلش هواي راديوي گرم و گيرا ميكند تا اين بار در 23 سالگي، روزگار وصل خويش بازجويد و جاگير استوديوي برنامه عصرگاهي جنگ جوان شود.
ژاله صادقيان كه بيش از يكسوم عمر راديو را با اين رسانه نجيب زيسته است، پس از اجراي قانون منع حضور راديوييها در تلويزيون (سال 81) ميز و ميكروفن صدا را به دوربين ترجيح داد اما 2 سال بعد بنا به دلايلي جلوي راديو را نقطه گذاشت و با جنگ تلويزيوني چرتكه به جرگه مجريان جعبه جادو درآمد. البته اين دوري هم زياد دوام نداشت و تابستان 86 دعوت شبكه برونمرزي صداي آشنا براي اجراي مجله فرهنگي ـ هنري ستارهچين شبهاي روشن دامنگيرش شد تا بيش از اين در تلويزيون غريب نماند.
اين راوي شيرينبيان شاعرانههاي قند پارسي ـ كه از قضا خيلي شعر حفظ نيست و به شدت از مشاعرهكردن ميترسد! ـ از 14 فروردين 90 به برنامه مشاعره (چكامه) شبكه آموزش آمده؛ برنامهاي كه به منزلت حرفهاي و رسانهاي خوبي دست يافته است و در حال حاضر قسمتهاي جديدش در مرحله پيشتوليد قرار دارد.
گلستان حكمت و حافظخواني (شبكه راديويي فرهنگ)، دلنوازان (شبكه 4) و تكرار مشاعره (شبكه آموزش) سهم روزانه، شبانههاي بهاري مخاطبان از صدا و تصوير صادقيان است.
اول بار، صدا شما را رادیویی کرد یا سواد؟
هيچكدام. اتفاق مرا راديويي كرد، با به دنيا آمدن برادر كوچكم نگهداري از ما 2 نفر براي مادربزرگم دشوار شد و مادرم كه معاون مدرسه ابتدايي بود مجبور شد مرا با خود به محل كارش ببرد بنابراين در حالي كه تازه 3 سالم تمام شده بود، سركلاس اول نشستم و زود به درس و يادگيري علاقهمند شدم. پدر و مادر و خاله بزرگم ـ كه متاسفانه ديگر در اين دنيا نيست ـ هم خيلي تشويقم كردند و در امتدادبخشي به اين وضعيت نقش موثري ايفا كردند. خلاصه كار به جايي رسيد كه در 5 سالگي كتابهاي سوم دبستان را براحتي ميخواندم. بعد هم پسرخاله مادرم كه از تهيهكنندگان و بازيگران راديو و تلويزيون آن زمان بود وقتي ديد در اين سن و سال سواد خواندن و نوشتن دارم به برنامه خردسالان راديو معرفيام كرد.
با اين حال قبول داريد اگر همين سواد ابتدايي نبود صداي شما به ميكروفن راديويي نميرسيد؟
بله.
پس محك صدا آخر از همه به ميان آمد؟
بله. در مورد من همه چيز برعكس پيش رفت. در واقع ميتوان گفت راديو مرا انتخاب كرد و به دنبال خود كشيد.
هنوز هم همينطور است؟
نه [با تاكيد] خيلي سال است كه ديگر اين طوري نيست. وقتي كودكي را پشت سر گذاشتم، راديو همه چيزم شد. خيلي به آن علاقهمند بودم و دلم ميخواست به هر قيمتي شده كارم را با اين رسانه دوستداشتني ادامه بدهم البته وقفههايي هم داشتم، اما همان طور كه ميبينيد در اين سن و سال نيز همچنان من به دنبال راديو هستم و راديو به دنبال من است و خوشبختانه همزيستي مسالمتآميز و تعامل خوبي با هم داريم.
الان هم در ورودي راديو، سواد همان قدر مهم است كه صدا؟
گاهي هيچكدام مهم نيست! تزايد شبكههاي راديويي و نياز روزافزون به نيروي انساني ما را مجبور كرد براي جذب آدمهايي كه تنها كمي از عام جامعه بهتر باشند، استانداردها را پايين آوريم و تا حدودي كيفيت را فدا كنيم. بنابراين پذيرشها خيلي براساس معيارهاي راديوي قديم نبود و كمي سهلانگاري رخ داد، البته همه نيروهاي جوان و تازهنفس اينگونه نبودند و حتي بعضي از آنها وقتي با واقعيت حساس راديو از نزديك آشنا شدند تلاش خوبي كردند و خودشان را رشد دادند.
پس براي همين راديوي امروز به اندازه گذشته جذاب و شنيدني نيست؟
بله، متاسفانه ما كميت را جاي كيفيت نشانديم و نتوانستيم خوراكي از جنس خودش مهيا كنيم و به خوردش دهيم.
از جنس راديو؟
بله.
چه خوراكي؟
راديو در درجه اول، صدايي ويژه ميطلبد؛ صدايي كه از هر شبكه راديويي شنيده شود و امكان اشتباهگرفتنش با صداي فرد ديگري در همان حيطه و حدود وجود نداشته باشد؛ البته چنين صداهايي فراوان نيستند. اين را هم اضافه كنم كه كمي يكسويه و دور از ذهن است كه فكر كنيم توسعه ديگر رسانهها مشتريان راديو را پرانده است. اگر كيفيت را حفظ كنيم راديو همچنان شنوندههاي خودش را دارد.
نگفتيد بالاخره سواد مهمتر است يا صدا؟
اين دو كفه برابر نيستند. سواد، اكتسابي است اما حنجره و صدا از وقتي به دنيا ميآييد همراهتان است. راديو فقط صداست و شما هيچ وسيله ديگري براي ارتباط با مخاطبتان نداريد بنابراين اگر صدا نداشته باشيد نميتوانيد به اين عرصه وارد شويد و بدون سواد هم دوام نميآوريد. البته منظور از سواد اصلا اين نيست كه كتابهاي درسيمان را خوب خوانده باشيم بلكه بايد هوش حسي خود را تقويت كنيم و اين مهم، يكشبه اتفاق نميافتد.
هوش حسي و اطلاعات عمومي بايد از همان روزهاي اول سوادآموزي پرورش يابد، اما متاسفانه اين ويژگي را نيز كمتر در جوانهاي امروزي ميبينيم.
صداها زمان دارند؟
نه.
پس اين كه گفته ميشود صداي هر گويندهاي در يك مقطع از زمان شبانهروز (صبح، نيمروز، عصر و شب) شنيدني است را قبول نداريد؟
قبول داريد كه صداها هم موسيقياند؟
بله؛ نابترين موسيقي، صداست.
به همين دليل من نيز كم و بيش با اين حرف موافقم كه بعضي از صداها در شرايط خاصي قابل شنيدن هستند، اما معتقدم اگر لحن صبحگاهي و شبانگاهي صدا فرق بكند با همان وضعيت و فركانس هم مورد پذيرش قرار ميگيرد. فقط صدا از جنس آوا تعيينكننده نيست و اگر شكلهاي بيانيمان را در زمانهاي مختلف تغيير دهيم ميتوانيم آن محدوديت موسيقايي را بشكنيم؛ درست مثل يك موسيقي آرام شبانگاهي كه اگر كمي مترونوماش را بالاتر ببريم و ضربش را بيشتر كنيم، صبح هم شنونده خواهد داشت.
اما اين كه ديگر آن صداي قبلي نيست؟
درست است، اما به هر حال اگر يك گوينده ميخواهد در همه ساعتها شنيدني شود بايد توانايي بازي با صدايش را داشته باشد.
گوينده بايد همصحبت مردم باشد يا همصدا؟
هر دو. من با پيشوند «هم» كاملا موافقم چون بار مثبت دارد.
و لازمه اين همصحبتي و همصدايي؟
بايد درك خوبي از جامعه و آدمهاي اطرافمان داشته باشيم. البته نميدانم الان كه چهل و چند سالم است، اين حرف را ميزنم يا اگر در 26سالگي هم با اين سوال مواجه ميشدم، همين را ميگفتم. به هر حال الان اعتقادم اين است كه بايد ديد جامعهشناسانهتري نسبت به اطرافمان داشته باشيم. براي ارتباط با مردم بايد آنها را شناخت و از آن مهمتر نگاه مهربانتري به جامعه داشت. اگر نگاه مهربانانه و پرعطوفتي نداشته باشيد، هر قدر هم كه مردمشناسيتان خوب باشد، مخاطب شما را به همصدايي و همصحبتي نميپذيرد.
يعني براي دريافت اين درك بايد با عموم مردم همسطح شد؟
به هر حال گوينده هم يكي از آدمهاي همين جامعه است. افرادي كه معمولا در اين عرصه بيشتر موفقند و مردم به همدلي و همصدايي قبولشان دارند به لحاظ تحصيلي، مالي، خانوادگي و... از قشر متوسط برخاستهاند بنابراين راحت ميتوانند خودشان را به مخاطبان مختلف با سطحهاي متفاوت نزديك كنند.
اما به نظر ميرسد اين همسطحي با عموم مردم كافي نباشد. مگر نه اين كه گوينده به نمايندگي از رسانه بايد فرهنگسازي كند و حداقل يك سر و گردن بالاتر از جامعهاش باشد تا بتواند مخاطبش را بالا بكشد؟
همه راديو را شبكه فرهنگ نبينيد. راديو در درجه اول همراه و همدم اوقات مردم است، البته كاركرد آموزشي هم دارد منتها بار اصلي فرهنگسازي فقط بر دوش گوينده نيست. وظيفه برنامهسازان خيلي بيشتر است و بايد آنها را در راس هرم در نظر بگيريد. گوينده آدمي است كه حتي اگر برنامهاي سطح پايين را هم به او بسپارند، بايد به بهترين شكل از عهده اجرايش برآيد و گرچه بخشي از اين اجراي خوب و راهگشا به سطح سواد و تحصيلات او بستگي دارد، اما باور كنيم كه سواد واقعي همه گويندهها به اندازه مدرك دانشگاهيشان نيست. بنابراين نميتوانيم بر اين اساس خطكشي كنيم كه مثلا چون فلاني ليسانس يا فوقليسانس دارد يك سر و گردن بالاتر قرار ميگيرد و بايد اين برنامه را اجرا كند يا نكند. من افرادي با مدرك ديپلم ميشناسم كه سوادشان از كساني كه دكترا دارند، خيلي بيشتر است.
قدر راديوييها را كي ميداند و كي ميشناسد؟
مردم. هيچ آدم راديويي و صداآشنايي نيست كه توسط مردم شناخته شود. اما با شدت هر چه تمامتر مورد لطف و محبتشان قرار نگيرد. اين از صفاي باطن هموطنان ما سرچشمه ميگيرد و يك دنيا ارزش دارد. شما نميدانيد چقدر تشنه محبتشان هستيم.
شما بيشتر صداآشناييد يا نامآشنا؟
صداآشنا. هنوز هم گوش مردم بيشتر با صدايم آشناست تا چشمشان به تصويرم.
و اگر صدا را از شما بگيريم؟
نه. خدا نكند! ... آن وقت به عنوان آدم تلويزيون شناخته ميشوم.
مگر الان غير از اين است؟
نه. اما با اين وجود همچنان با كساني برخورد ميكنم كه بيشتر صدايم را ميشناسند تا تصويرم را.
ژاله صادقيان فتوژنيك است؟
اينجور ميگويند.
خودتان قبول نداريد؟
احتمالا وقتي گفتند من هم قبول كردم ديگر ]ميخندد[ باور كنيد من در اين ماجرا تقصيري نداشتم، چون چهره و صدا را ما انتخاب نميكنيم، هرچه هست لطف خداست و خيلي جاي شكر و تشكر دارد.
ميدانستيد ناخودآگاه آدم را ياد پروين اعتصامي مياندازيد؟
شما ميدانستيد پروين اعتصامي در 35 سالگي فوت كرد؟
بله.
پس خدا را شكر من آن مرحله را رد كردهام! [ميخندد]
چرا فوري ذهنتان به اين سمت و سو رفت و از دريچه مرگ به او نگاه كرديد؟
ميخواستم ببينم سن و سالش را ميدانيد يا نه.
در كتابهاي درسيمان هم بود.
سالها قبل در يك نمايش راديويي زندگي پروين اعتصامي را از خردسالي تا زمان فوت نقشگويي كردم، اما تا حالا كسي نگفته بود شبيهاش هم هستم. اين سوال شما مرا ياد خاطرهاي از دوران دانشآموزيام انداخت.
آن زمان يكي از دوستانم گفت از بس كتاب شعر دستت ميگيري و حافظ ميخواني من هم ترغيب شدم حافظ بخوانم، اما قبل از اينكه ديوانش را باز كنم، مينياتور حافظ كه روي جلد كتاب نقاشي شده بود، توجهم را جلب كرد. در آن تصوير، حافظ خيلي شبيه تو بود! [با خنده]
خلاصه قبلا شبيه حافظ بودم و حالا شبيه پروين [ميخندد] واقعيت اين است كه من روزهاي فراواني را با پروين اعتصامي گذراندهام، حتي تمام ديوانش را براي خانه كتاب خواندهام و لحظات زيادي به زندگي و جايگاهي كه در ادبيات ايران داشته است، فكر كردهام. نميدانم شايد اين همنشيني شباهتهايي را هم پديد آورده باشد.
حال كه به اينجا رسيديم، ياد جمله دكتر آذر در يكي از برنامههاي مشاعره افتادم كه «پروين در دوره خودش شاعر بزرگي بوده نه در همه زمانها!» باور شما به عنوان كسي كه زندگياش با پروين گره خورده است در اين باره
چيست؟
امثال ما گويندهها كه زياد با شعر سروكار داريم و در دنياي ادبيات غور ميكنيم و تا حدودي حسگيريمان فطري است، وقتي در خلوت، شعري ميخوانيم خودمان را در زمان و روزگار شاعرش ميبينيم، مثلا وقتي ديوان پروين را برميدارم، ديگر در زمان حال نيستم و سال 1320 برايم تداعي ميشود. در چنين شرايطي آن آدم برايم بسيار بزرگ و نيكوانديش است. مضاميني در اشعار پروين سراغ دارم كه شايد بسياري از شاعران بزرگتر و نامآشناتر از او حتي به سراغشان هم نرفتهاند. در هر يك از اشعار اين اختر چرخ ادب، پندي نهفته است. در قصيدههايش بعد از هر دوسه بيت، يك شاهبيت دارد و اينها چيزهاي كمي نيست كه افراد ديگر هم مثلش را آورده باشند. آنچه پروين ديده را خيل بزرگ شاعران ما نديدهاند بنابراين به نظرم از اين جهت، پروين خيلي بزرگ است و متعلق به همه زمانهاست.
چه اشعاري بهتر در زبانتان ميچرخد؟
اشعاري كه خواندهام خيليخيلي زياد است. شايد به اندازه يك كتابخانه باشد اما آنچه باب طبع خودم است و معمولا در زبانم ميچرخد، شعرهاي معاصر و به طور خاص اشعار زندهياد فريدون مشيري، مرحوم دكتر قيصر امينپور و استاد محمدعلي بهمني است. به اينها خيلي علاقهمندم و بسيار به مرورشان مينشينم. از محمدرضا عبدالملكيان، حميد مصدق، نيما و شاملو هم ميخوانم اما جالب است بدانيد اگر قرار باشد شاهدمثالي در صحبتهايم بياورم و به نكته ويژه و ظريفي اشاره كنم به سراغ ادبيات كهن ميروم و از ميان آنها دستچين ميكنم. خودم هم نميدانم چرا اين اتفاق ميافتد اما الان شما مرا وادار كرديد به اين مساله فكر كنم.
چرا ميگويند شعر يك بار در مرحله سرايش و ديگر بار در هنگام خوانش متولد ميشود؟
اينكه چه كسي بخواند خيلي مهم است زيرا گاهي شعر در وقت خوانش ميميرد. شاعر هركسي كه باشد درونياتش را در قالب شعر بيرون تراوانده و به دست ما رسانده است.
حال وقتي ميخواهيم شعر او را بخوانيم بايد به امانتي كه دستمان سپرده فكر كنيم و بكوشيم آن را درست منتقل كنيم تا بتوانيم اين تولد را امتداد بخشيم. من همواره سعي كردهام مديون هيچ شاعري نشوم و جوري شعرخواني نكنم كه مثلا سعدي بگويد از دست ژاله، فرياد! [با خنده]
شايد هم براي اين است كه شاعران اغلب مورد مناسبي براي خوانش اشعارشان نيستند؟
بله، نبودند و نيستند. اگر معدود شاعراني كه اشعار خودشان را بسيار زيبا ميخوانند كنار بگذاريم، مابقي شاعران در تمام دوران تاريخ، راوي داشتهاند.
يعني كساني را انتخاب و استخدام ميكردند تا بتوانند شعرهايشان را آنگونه كه بايد و شايد به گوش مردم برسانند. در واقع شايد نخستين گويندگان هر جامعهاي همين راويان بودند.
آن زمان راوي، شعر را در جمعهاي 5 تا 500 نفره ميخواند اما ما براي 5 ميليون نفر ميخوانيم بنابراين بايد مراقب باشيم كاري نكنيم كه براي يك برنامه 5 دقيقهاي، شعري نابود شود و از دست برود.
اين اتفاق هم نميافتد مگر آن كه شعر را بفهميم و به ديگران بفهمانيم كه شاعر چه ميگويد.
حافظه شعريتان هم به خوبي شعرخوانيتان است؟
اصلا! من خيلي شعر حفظ نيستم!
پس نبايد خيلي اهل مشاعرهكردن باشيد؟
به هيچ وجه. بشدت از اين وادي ميترسم. هرگز آنقدر اعتماد به نفس نداشتم كه به كسي پيشنهاد مشاعره بدهم اما وقتي ديگران اين كار را انجام ميدهند و پاي خودم در ميان نيست، خيلي راحت ابيات را به ياد ميآورم. البته من هيچ شعري را از ابتدا تا انتها حفظ نيستم ولي بيتها، پارهها و قطعات فراواني در ذهن دارم كه معمولا هنگام نوشتن كشفشان ميكنم و متعجب ميشوم كه اين شعر را بلد بودم و خودم خبر نداشتم بنابراين اگر مجبور شوم ميتوانم اين كار را انجام دهم.
خب اگر مجبور شويد دوست داريد طرف مشاعره چه كسي قرار گيريد؟
اگر قرار باشد چنين كاري بكنم ترجيح ميدهم اصلا چنين كاري نكنم. [ميخندد]
يعني حرفتان را پس ميگيريد؟
بله، چون تا حالا امتحانش نكردم بايد به كسي اشاره كنم كه اصلا چيزي بلد نباشد مثلا اگر طرف مشاعرهام دكتر آذر يا شركتكنندههاي برنامه باشند، بيت دوم را هم به سوم نميرسانم و زود بازنده ميشوم.
در خانه چطور؛ با همسر و بچهها؟
من بچهها ندارم! فقط يك پسر دارم. همسرم هم خيلي شعر حفظ است و فكر ميكنم در مقابل ايشان هم تسليم و بازنده باشم.
پس به هيچ طريقي نميتوان شما را قانع به مشاعره كرد؟
ابتدا بايد اين كار را درست بياموزم و شيوه حفظكردن اشعار را ياد بگيرم چون همه اينها روشمند است. آن وقت اگر ديدم ميتوانم اين كار را به بهترين شكل ممكن انجام دهم در مشاعره شركت ميكنم.
ارزيابي شما از نحوه بيان و خوانش اشعار شركتكنندگان، شخصي و سليقهاي است يا مبناي ديگري براي قضاوت داريد؟
قضاوتهاي من بر اساس مطالعات و دانستههايي است كه از لابهلاي كتابها درآمده است اما در اين كه هر كدام از ما سليقه خاص و مشخص خودمان را داريم هم شكي نيست بنابراين نميتوان گفت سليقه شخصي من در كار دخيل نميشود. حتما دخالت دارد اما اندازهاش زياد نيست. شيوه ارزشيابيام از شعرخوانيها هم اينگونه است كه دقت ميكنم ببينم متوجه ميشوم كسي كه شعر ميخواند چه ميگويد يا نه. روخواني شعر را همه بلدند، اما درستخواني و انتقال مفهوم نيازمند اصولي است كه در همه كتابهاي ادبياتمان آورده شده است. بايد شعر را بشناسيم: تقطيع آن را بلد باشيم؛ اوزانش را بدانيم؛ به عروضش توجه كنيم؛ قافيههايش را درست تلفظ نماييم و از همه مهمتر حواسمان باشد كه تا پايان خوانش حتي يك واژه از دست نرود و همه كلمات، واضح به گوش شنونده برسد. مجموع اين قوانين مبناي برداشت من است. برخي لحنهاي شعرخواني كه در انجمنهاي شعر فراگير شده را هم نميپسندم، زيرا معتقدم شعر را نبايد لهجهدار كرد. احساسهاي عجيب و غريب مدشده در اين سالها هم اصلا قشنگ نيست. البته اين شيوهها را بسياري از كساني كه واقعا در اين حوزه استادند هم قبول ندارند وگرنه من كه كارهاي نيستم و بيشتر از نظر گويندگي و خوانش به شعرخوانيها نگاه ميكنم.
شايد برخي بپرسند اين همه سختگيري براي چيست؟ مگر همه ميخواهند گوينده شوند؟
از نظر من هر شعرخواني يك گوينده است.
از فرم تكراري و يكنواخت برنامه خسته نشديد؟
تكراريبودن فرم برنامه اجتنابناپذير است چون جنس مسابقهاي و شعر و ادبگونه كار معلوم و ثابت است اما همين كه شركتكنندههايش عوض ميشوند يك عالمه فرق ايجاد ميكند.
ولي اين فرق خيلي به چشم نميآيد.
خواهش ميكنم از ديد مردم به مشاعره نگاه كنيد نه از نقطهنظر تكنيكال رسانهاي. خيليها راس ساعت 22 خودشان را به خانه ميرسانند تا اين برنامه را تماشا كنند. مگر آنها متوجه نميشوند كه فرم كار تكراري است؟
اما اين دليل نميشود كه همين رويه ثابت را ادامه دهيد.
درست است ولي برنامه مشاعرهاي كه از 14 فروردين 90 روي آنتن رفت كاملا با قسمتهايي كه بعدا در شهرستانها ضبط شد فرق ميكرد. شما مسابقه هفته با اجراي مرحوم نوذري را به ياد ميآوريد؟
كم و بيش.
خب چه شكلي بود؟ مگر نه اين كه تا چند سال با همان فرم هميشگي پخش شد؟
مسابقه هفته هيجانانگيز بود اما برنامه شما بيشتر به كلاس درس ميماند تا رقابتي حساس و نفسگير!
يادتان باشد كه برنامه ما از شبكه آموزش پخش ميشود.
آن زمان كه از شبكههاي ديگر پخش ميشد هم فرقي با الان نداشت.
من هميشه دعاگوي جان دكتر آذر هستم كه اينقدر پيگيرانه توانست برنامه را به سرانجام برساند. به نظرم ايشان برند مشاعره در ايران است. شما نميدانيد اين برنامه چقدر فروش كتابهاي شعر و ادبيات را بالا برده است. آمارش را به ما ميدهند و اين اتفاق كمي نيست. بعد هم همانطور كه گفتم وقتي شكل مسابقه شما مشاعرهاي است بايد تا آخر همين روال مرسوم را ادامه بدهيد و خيلي قدرت تغيير و تحول نداريد. البته در سري جديد، بخشهاي ديگري اضافه ميشود كه جذابيت و تنوع برنامه را بالا خواهد برد. ضمن اينكه سعي ميكنيم همانند برنامه نوروز 91 روند حضور تماشاگران در استوديو را تداوم دهيم البته شلوغي محيط مسابقه، استرس شركتكنندگان را بيشتر ميكند اما با اين حال قرار است اين اتفاق در برنامههاي آتي رخ دهد زيرا معتقديم همين استرسهاي چنددقيقهاي آدم را آبديده ميكند و قدرت ابراز وجود و جسارتش را بالا ميبرد.
صدایم را برای تبلیغ چیپس و پفک خرج نمی کنم!
با عرضه صدايتان در عرصه تبليغات موافقيد؟
اشكالي در اين كار نميبينم اگر بتوانم بخوبي از عهده انجامش برآيم.
براي هر كالايي كه خرجش نميكنيد؟
نه، معمولا اينطور نيست.
چگونه مجاب ميشويد كه يك كالا واقعا با كيفيت و به درد بخور است و نميخواهد با تبليغ كاذب بازاري براي خود بيابد؟
راستش خودم به اين پيامهاي تبليغاتي خيلي دقت نميكنم و جزو آنهايي نيستم كه با تبليغات تلويزيوني كالا ميخرند. (ميخندد) تبليغات فقط برايم جنبه اطلاعرساني دارد.
پس به فكر جيبتان هستيد و به سودي كه عايدتان ميشود دقت ميكنيد.
خيلي كالاهاي مصرفي تبليغ نميكنم. بيشتر تيزرخوانيهايم نيز در حوزه كارهاي جدي اطلاعيهاي و فرهنگي است بنابراين ژانر خودم را انتخاب و حفظ كردهام و هيچ وقت صدايم را براي تبليغ چيپس و پفك خرج نكرده
و نميكنم.
مخاطب را چطور به استفاده از آنچه معرفي شده، مجاب ميكنيد؟
هميشه به خودم يادآور ميشوم و در كلاسهاي آموزشي هم به شاگردانم ميگويم وقتي پشت ميكروفن نشستيد بايد باور كنيد كاري كه انجام ميدهيد متعلق به خودتان است. سفارشدهنده در استوديو حضور ندارد اما من بايد فكر كنم آن كالا را خودم توليد كردهام و همان جوري بخوانم كه اگر مدير آن مجموعه آنجا بود ميخواند. بعد از پايان كار هم نگاه ميكنم ببينم واقعا به انجام كاري كه در تبليغ از من خواسته ميشود مجاب ميشوم يا نه.
گويندگي در كارهاي تبليغاتي هنر است يا در مرز هنر متوقف ميشود؟
ميدانيد معمولا چه كساني به اين حرف اعتقاد دارند؟
بله، افرادي كه اعتقادي به اين كار ندارند يا از عهده انجامش برنميآيند.
هنرمندان زيادي در زمينه كار صدا داريم كه همهشان نميتوانند تيزر بخوانند. شايد تعداد آدمهاي تيزرخوان به 10 نفر هم نرسد. از سوي ديگر، صداهاي بسياري شنيدهايم كه در مقطعي آمده و رفتهاند بنابراين وقتي كسي سالها در اين عرصه فعاليت ميكند و شنيده ميشود حتما هنرمند است زيرا اگر هنرش را خرج نكند كسي به سراغش نميآيد.
به سراغ شما كه هنوز ميآيند؟
ميآيند، اما به اين معنا نيست كه من خيلي هنرمندم.

دلم می خواهد این جا چند خطی را قاطی بال پروانه ها بنویسم...