پای میز مصاحبه با مزدک میرزایی...

با مزدک میرزایی،گزارشگر و مجری برنامه های ورزشی سیما

 

مردم واقعیت ها را می خواهند!

 

 
 
 
 شیما و میلاد کریمی:اهل پرچانگي نيست و سخنانش را مانند پاس‌هايي كوتاه و موثر با حداقل جمله‌ها جلو مي‌برد چون خوب مي‌داند كه گزيده‌گويي در عصر هايكو و پيامك و كوتاهه، كم‌طرفدار ندارد بخصوص اگر با سبك، صدا و دانسته‌هاي مناسب همراه باشد.

او كه مدت‌هاست پشت سر رفيق و رقيب جدي‌اش عادل فردوسي‌پور، مرد شماره 2 گزارش‌هاي توپ گرد و زمين چمن شناخته مي‌شود، آخرين روزهاي تابستان (26 شهريور)‌ 1349 در تهران متولد شده و فارغ‌التحصيل كارشناسي صنايع چوب از دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج است. پدرش از كارگردان‌هاي تلويزيوني بوده و فوتبال، تمام عشق زندگي اوست. از 11 سالگي تمام مجلات ورزشي را به دقت مطالعه و آرشيو مي‌نموده و در دوره‌اي از نوجواني نيز عكس بازيكنان فوتبال را به ديوار اتاقش مي‌چسبانده است.

مزدك تا 17،16 سالگي پا به توپ بوده و فكر مي‌كرده فوتباليست مي‌شود، اما حال و هواي فوتبال كه از سرش مي‌افتد براي اين كه به هر قيمتي شده در كنار مستطيل سبز باقي بماند، گزارشگري را كه آخر همه شغل‌هاي دنيا مي‌پنداشته! انتخاب كرده و با وجود آن كه بچه خجالتي و آرامي بوده از 18 سالگي، علاقه‌اش را در اين مسير جنجالي و پرهيجان هدايت كرده است.

ميرزايي 3 سال بعد از جواد خياباني و 365 روز ـ كم و زيادش به عهده خودش!ـ بعد از عادل به جام‌جم آمده است، عاقبت از سال 76 با گزارش بخش‌هايي از بازي ضبط شده تيم‌هاي نانت و موناكو از باشگاه هاي فرانسه به مدت 10 دقيقه در كنار جواد خياباني ـ كه خود را هميشه مديون حمايت‌هايش مي‌داند ـ فرصت عرض اندام پيدا كرده تا يكي از بهترين روزهاي زندگي‌اش كه شنيده شدن صدايش براي اولين بار از جعبه جادو بود رقم بخورد. صدايي كه تاكنون بيش از هزار مسابقه فوتبال را روايت و تفسير كرده و جايزه بهترين گزارشگر رسانه عمومي سال 84 و رتبه دوم بهترين گزارشگر ورزشي سيما از نگاه هنرمندان و منتقدان را در نظرسنجي نوروزي هفته‌نامه سروش برايش به ارمغان آورده است.

فوتبال برتر، 90 (البته يك آيتم 3 دقيقه‌اي!)، ورزش امروز و گزارش ورزشي سهم اين روزهاي او از آنتن شبكه‌هاي 3 و جام‌جم است.

هنوز هم آرشيو مجله‌هاي ورزشي 11 سالگي‌تان را نگه داشته‌ايد؟

شما اطلاعات خيلي خوبي داريد [مي‌خندد] نه. متاسفانه طي چند مرحله تمام آرشيوهايم را دور ريختم، زيرا حجم زيادي را به خودش اختصاص داده و ديگر قابل نگهداري نبود، لذا همه را از دست دادم. البته عادت‌ها از بين نمي‌روند و الان 15،14 سال است كه مطبوعات خارجي را آرشيو مي‌كنم.

براي دوام و بقا در اين حرفه روي پاهاي خودتان ايستاديد يا پدرتان؟

اگر بگويم پدرم تاثيرگذار نبوده دروغ گفته‌ام. به هر حال ايشان مرا معرفي نمود و چون كارگردان تلويزيوني بود، اشكالاتم را گوشزد مي‌كرد و راهنمايي‌هاي لازم را انجام مي‌داد، منتها همه اينها در شروع كار بود و از آن به بعدش خودم بودم و خودم. برخلاف خيلي‌ها من پشتيبان ندارم.

اين پاها هنوز هم اهل تعقيب توپ هستند؟

بله. توپ را نمي‌توان از زندگي من حذف كرد. در دوران جواني و نوجواني بيشتر به عنوان هافبك چپ و بك چپ در تيم‌هاي نوجوانان تهرانپارس، صنايع دفاع و ... بازي مي‌كردم. الان هم با دوستان فوتسال بازي مي‌كنيم.

با عادل فردوسي‌پور نيز همبازي بوده‌ايد؟

بله. مدتي هم با ايشان بودم، اما الان با دوستان ديگر به سالن مي‌رويم.

فوتبال را براي خودش مي‌خواستيد يا ...؟

بله. فوتبال براي من يك ورزش صرف نيست و خيلي از جنبه‌هاي ديگر زندگي‌ام را نيز تحت‌الشعاع قرار داده است. مطمئن باشيد اگر كار گزارشگري را هم انجام ندهم باز تا آنجا كه بشود راجع به فوتبال مطالعه مي‌كنم و به دنبال اطلاعاتش خواهم بود. علاقه من به اين رشته تمام نشدني است.

پس اين كه مي‌گويند فوتبال ورزشي است كه محبوبيتش براي ورزش بودنش نيست را قبول داريد؟

بله. فوتبال تمام جنبه‌هاي زندگي را در بر مي‌گيرد و تاثيرگذار است. به قول يكي از بزرگان: «فوتبال مساله مرگ و زندگي نيست. خيلي از اينها بالاتر است!» خيلي‌ها هستند كه از شدت خوشحالي يا ناراحتي برد و باخت تيم‌شان نمي‌فهمند شب و روزشان چگونه گذشت.

اين كه مي‌شود افتادن از آن‌ور بام؟

حق با شماست. اين چيزهايش بد است و نبايد زندگي را تحت تاثير قرار دهد.

اين قسمت‌هاي بدش به زندگي خود شما هم وارد شده است؟

بله. شايد در خيلي از موارد مي‌توانستم از وقت و نيرويم در زمينه‌هاي بهتري استفاده كنم و ثمربخش‌تر باشم، ولي اين كار را نكردم.

مزدك ميرزايي بيشتر توپ‌دوست است يا پولدوست؟

توپ را خيلي دوست دارم، اما تامين بودن به لحاظ اقتصادي هم مساله‌اي است كه فكر آدم را به خودش مشغول مي‌كند. متاسفانه در رشته ما وضعيت به گونه‌اي است كه اصلا آن‌طور كه بايد و شايد تامين نمي‌شويم، لذا مجبوريم به فكر شغل دوم هم باشيم.

پس بدهكار فوتبال نيستيد؟

هيچ كس نه بدهكار است و نه طلبكار. من 3 سال است استخدام شده‌ام و تا قبل از آن هم هيچ بيمه‌اي نداشتم. تازه الان هم استخدام رسمي و كامل نيستم و سالانه تمديد مي‌شود با اين حال چاره اي نداريم جز اين كه به فكر منبع درآمد ديگري هم باشيم تا اين‌قدر ضربه نخوريم و بتوانيم زندگي‌مان را از آب و گل بيرون آوريم.

اما همين چند وقت قبل برخي از رسانه‌ها، رقم‌هاي ميلياردي را به عنوان دستمزد سالانه بعضي از همكاران شما اعلام كرده بودند.

آن را كه حساب پاك است از محاسبه چه باك است. همه چيز با سند و مدرك موجود است. جالب اينجاست كه دستمزد گزارشگراني كه كارشان را به‌نحو احسن انجام مي‌دهند با آنها كه ضعف و اشتباه دارند كاملا برابر است و اين نهايت ظلم است.

با چقدر شروع كرديد؟

عدد و رقم نمي‌گويم چون تمام دستمزدها در اين سال‌ها تغييرات اساسي داشته و بيشتر شده است، اما فكر نمي‌كنم پرداخت‌هاي ما بيش از 20 درصد افزايش يافته باشد. در اين سال‌ها قول‌هايي كه داده شده در حد حرف باقي مانده و هيچ عملي ديده نشده است.

مگر شامل نظام پرداخت هماهنگ كشوري نمي‌شويد؟

ما هم مثل بقيه هستيم اما درنظر بگيريد كه گزارشگر براي يك بازي بايد ساعت‌ها وقت بگذارد و اطلاعات جمع كند بعد هم خودش به ورزشگاه برود و برگردد، 90 دقيقه بدون اشتباه حرف بزند و كوچك‌ترين حركاتش زير ذره‌بين باشد براي 35 الي 40 هزار تومان. به نظر شما اين مبلغ مي‌تواند جوابگوي يك روز كامل كاري با آن همه تلاش و حساسيت باشد؟

از همهمه رنگ‌ها عبور كرده‌ايد يا هنوز هم گرايش‌هاي پنهان فوتبالي داريد؟

هيچ‌وقت نمي‌توان گفت گرايشي وجود ندارد اما خب خيلي كمرنگ شده است و شايد 5 درصدش باقي مانده باشد كه آن را هم سعي مي‌كنيم در شيوه كارمان دخيل نكنيم زيرا در غير اين صورت هم خودمان ضربه مي‌خوريم و هم بيننده دچار مشكل مي‌شود.

البته برخي معتقدند گرايش‌هاي فوتبالي‌تان را لو مي‌دهيد؟

همواره همه سعي و تلاشم را مي كنم تا به هيچ سمتي متمايل نشوم حالا نمي‌دانم چقدر توانسته‌ام موفق باشم.

فكر نمي‌كنيد جانبداري علني گزارشگران محلي مراكز استان‌ها از تيم‌هاي همشهري‌شان در بازي‌هايي كه از شبكه‌هاي سراسري پخش مي‌شود، مخاطبان شما را نيز به چنين باور و ذهنيتي رسانده است؟

خوشبختانه اين تعصبات يك مقدار در شهرستان‌ها كمتر شده است ولي نمي‌توان گفت اصلا وجود ندارد و در شكل‌گيري چنين ذهنيتي نسبت به كار گزارشگران ملي بي‌تاثير است. اتفاقا خيلي‌ها به خود من مي‌گويند حالا كه گزارشگران شهرستان‌ها از تيم خودشان حمايت مي‌كنند شما هم مقابله به مثل كنيد و ... منتها نبايد از نظر دور داشت كه آنها هر روز با مدير باشگاه، مربي و بازيكن تيم استانشان چشم در چشم هستند. بنابر اين نمي‌توانند خيلي انتقاد كنند و شرايط خاص خودشان را دارند اما با همه اينها ما به خودمان چنين اجازه‌اي نمي‌دهيم.

به نظر شما يك گزارشگر در بازي‌هاي ملي چقدر بايد ناسيوناليست و ملت‌خواه باشد؟

در هر كاري بايد اعتدال را رعايت كرد. گزارشگر بازي‌هاي ملي بايد مواظب باشد از آن طرف بام نيفتد زيرا تجربه نشان داده كه مردم، واقعيت‌ها را مي‌خواهند و از كتمان حقايق اصلا خوششان نمي‌آيد.

احساسات مي‌تواند مانع ادامه كار گزارشگر در يك بازي شود؟

فكر نمي‌كنم.

اما گفته مي‌شود در شانزدهمين دوره بازي‌هاي آسيايي 2010 گوانگجو چين وقتي داور مسابقه ايران ـ مالزي در دقيقه 86 به ناحق عليه ايران اعلام پنالتي نمود شما از شدت ناراحتي، گزارشتان را ادامه نداده و كار را به محمد سيانكي سپرده‌ايد؟

در آن بازي ارتباط صدايي ما قطع شده بود لذا آقاي سيانكي كه در استوديوي تهران حضور داشتند گزارش را ادامه داده بودند. جالب اين‌كه خود من هم تا آخر متوجه اين اشكال نشدم و بازي را تا دقيقه93 به طور كامل گزارش و مثل هميشه خداحافظي كردم اما وقتي همان شب اين مطلب را در سايت‌ها ديدم خيلي متعجب شدم و از همكاران پرسيدم مگر دقايق آخر بازي پخش نشده است؟ ولي آنها هم اظهار بي‌اطلاعي كردند. خلاصه از تهران پرسيدم و ماجرا مشخص شد.

متاسفانه دوستان ژورناليست از روي ناآگاهي قضيه را اينگونه جلوه داده بودند.

زبان فوتبال را مي‌فهميد؟

من سعي مي‌كنم با زبان فوتبال صحبت كنم و همان اتفاقاتي كه بين بازيكنان در جريان است را روايت نمايم بعد هم تا جايي كه امكان داشته باشد اطلاعات را مختصر و مفيد در اختيار بيننده قرار مي‌دهم.

به سبك شخصي خودتان رسيده‌ايد يا همچنان در حال آزمون و خطاييد؟

فكر مي‌كنم بعد از اين‌همه مدت، سبكم شكل گرفته باشد البته در پاره‌اي از موارد سعي مي‌كنم شيوه‌هاي جديد را هم تست كنم تا دچار يكنواختي نشوم.

اين شيوه‌هاي جديد كه تقليد از سبك همكاراني مثل عادل فردوسي‌پور نيست؟

به هيچ وجه. يادم مي‌آيد چهارمين ماه حضورم در صدا وسيما هنگام گزارش يكي از بازي‌ها متلكي گفتم كه همه همكاران حاضر در استوديو خنديدند و گفتند هنوز نيامده تكه مي‌اندازد. لذا اين ويژگي از همان ابتدا در من وجود داشته و تازگي ندارد اما از آنجا كه كار عادل جا افتاده و مردم به او علاقه‌مندند اين ذهنيت به وجود مي‌آيد كه مي‌خواهم از او تقليد كنم.

به توپ بستن تيم‌ها با تكه‌پراني و متلك‌گويي جوانمردانه است؟

نه. شيوه خوبي نيست و اصلا تاييدش نمي‌كنم اما تا حدودي از كسلي و يكنواختي كار كم مي‌كند و باعث بشاش شدن مخاطب و جالب شدن گزارش مي‌شود.

يك گزارش خوب بايد مبتني بر سبك باشد يا تكيه كلام؟

تكيه‌كلام را زياد قبول ندارم زيرا هرقدر هم جالب باشد طول عمر مشخصي دارد و به مرور زمان تكراري مي شود و خاصيتش را از دست مي‌دهد بنابر اين سبك خيلي مهم‌تر است.

ولي مي‌گويند تكيه‌كلام معرف گزارشگر است؟

درست است، اما به شرطي كه آنقدر تكرار نشود تا باعث دلزدگي و خستگي بيننده شود.

بين لحن و كلام گزارش يك مسابقه و اجراي برنامه‌هاي ورزشي چقدر تفاوت قائليد؟ همان هيجان حاكم بر گزارش‌ها را مي‌توان در اجراي برنامه هم با خود داشت؟

نه. اين دو مقداري متفاوتند زيرا كسي كه اجرا مي‌كند تاحدودي به سمت بازيگري مي‌رود و بايد با ميميك صورت و حركات دست، مفهومي را منتقل كند اما در گزارش بر روي تصويري صحبت مي‌كنيد كه عيان است لذا چاشني هيجان در همراهي بيشتر مخاطب با شما كه معمولا ديده هم نمي‌شويد ضروري است.

پس چرا گاهي چاشني هيجان را از گزارش‌هايتان دريغ مي‌كنيد؟

اتفاقا تمام سعي‌ام را مي‌كنم تا هيجان در گزارش‌هايم جاري باشد. شايد آن سال‌هاي اول يك مقدار هيجانم كم بود، اما در چند سال اخير از اين بابت احساس كمبود نكرده‌ام. بازخوردهايي كه از دوستانم مي‌گيرم هم شاهد همين مدعاست.

با فرض فراهم بودن شرايط مي‌توان گزارش مسابقات فوتبال را به خانم‌ها سپرد؟

كار نشد ندارد، اما متاسفانه نه در ايران كه در هيچ جاي دنيا چنين كاري نكرده‌اند. شايد سال‌ها بعد اين اتفاق رخ دهد و در همه جا باب شود زيرا خانم‌هاي علاقه‌مند به فوتبال كم نيستند و حتي دورادور شنيده‌ام كه در كشور خودمان هم خانم‌هايي نسبت به اين كار ابراز تمايل كرده‌اند.

يك گزارشگر چه بايد بكند تا مخاطب، بازي را بي‌خيال نشود؟

سلايق متفاوت است و اين كه گزارشگر بتواند تك‌تك افراد جامعه را راضي كند ممكن نيست ولي اگر تا آنجا كه مي‌شود مطابق سليقه اكثريت جامعه حرف بزند مي‌تواند مخاطبان زيادي را پاي گيرنده‌ها نگه دارد.

اما انگار جلب توجه و سليقه مخاطب بدون توجه به حاشيه‌ها مقدور نيست و همه مي‌خواهند به نوعي حاشيه‌محور باشند؟

فكر مي‌كنم سليقه جامعه يك مقدار فرق كرده باشد. خود من در سال‌هاي اول كارم به خاطر اين كه به حاشيه‌ها نمي‌پرداختم بسيار مورد توجه بودم، اما بعد از مدتي احساس كردم ديدگاه افراد مختلف نسبت به آن سال‌ها متفاوت شده و اگر حاشيه‌پردازي نباشد هيچ پيشرفتي حاصل نمي‌شود. اين وضعيت در كليه سطوح مطبوعات ورزشي هم مشهود است. روزگاري روزنامه‌ها و مجله‌هاي ورزشي خيلي ساده بودند و فقط اصول را مي‌گفتند و اخبار را منتشر مي‌كردند، اما رفته‌رفته گرايش‌شان به حاشيه‌ها بيشتر شد. شايد دسترسي به اينترنت و ماهواره ذائقه‌ها را تغيير داده است. به هر حال يك دهه گذشته و نمي‌توان همچنان براساس يك مدل ثابت، فقط متن را گزارش كرد چون در آن صورت بخشي از جامعه راضي نخواهند بود.

فكر نمي‌كنيد اين رويكرد مخصوصا در برخي از برنامه‌هاي ورزشي فوتبال‌محور، منشا اثربودن تلويزيون در راستاي نهادينه‌كردن رقابت‌هاي اخلاقي سالم و هدفمند را در اين حوزه پرجاذبه با ايجاد كشش و تعارض مختل مي‌نمايد؟

قبول دارم، اما اين به نظر مديران سازمان بستگي دارد. فكر مي‌كنم آنها هم بدشان نمي‌آيد كه حاشيه‌ها وجود داشته باشند لذا اگر بخواهيم دور حاشيه را به‌كلي خط بكشيم جالب نيست. بايد غلظتش را كم و قبل از مطرح‌كردن، سبك سنگين نماييم تا مشكلي پيش نيايد.

مطمئنيد شيوه اين برنامه‌ها، اختلاف بينداز و حكومت كن نيست؟

[مي‌خندد] ان‌شاءالله كه اين گونه نيست.

اگر اين گونه نيست پس ديدن و شنيدن دعوا و مچ‌گيري به تقليد از برنامه‌هاي آن طرف آب چه دردي از فوتبال ما دوا مي‌كند؟

دردي را دوا نمي‌كند، اما برنامه‌هايي مثل 90 مي‌توانند در پاره‌اي موارد با بيان برخي ناگفته‌ها علاوه بر آگاهي‌بخشي، موثر و راهگشا باشند و البته گاهي وقت‌ها هم نه.

استفاده از ادبيات جنگ در گزارش باز‌ي‌هاي مستطيل سبز و به‌كارگيري واژه‌هايي نظير حمله، دفاع، شكست، پيروزي و... را تا چه ميزان در نهادينه‌شدن و رواج رفتارهاي ستيزه‌جويانه فوتبالي موثر مي‌دانيد؟

فكر نمي‌كنم تاثيري داشته باشد. گزارشگر در 90 دقيقه‌اي كه بازيكنان مقابل هم هستند و مبارزه مي‌كنند حرف‌هايي مي‌زند، اما بعد از بازي فقط دوستي‌ها مي‌ماند.

اگر فقط دوستي‌ها مي‌ماند كه ديگر سوژه‌اي براي برنامه 90 باقي نمي‌ماند؟!

به هر حال اتفاقاتي در بازي رخ مي‌دهد كه ممكن است بعضي‌ها به دل بگيرند و اين به روحيه افراد بستگي دارد نه كلمات گزارشگر.

خود شما چقدر به حاشيه‌ها مي‌رويد تا به زردبودن و حاشيه‌سازي متهم نشويد؟

سعي مي‌كنم كمتر به اين ورطه بيفتم، اما نمي‌دانم چقدر موفق بوده‌ام.

دانستنش سخت نيست چون مدتي است در فهرست اخبار حاشيه‌اي قرار گرفته‌ايد و حرف و حديث‌هايي از سوي تيم‌ها، بازيكنان و مربيان درباره نوع گزارشتان منتشر مي‌شود. فكر مي‌كنيد آستانه تحمل‌ها پايين آمده يا شيوه شما تغيير كرده است؟

هر دو. شايد انتقادهاي ما يك مقدار تند بوده كه چنين واكنش‌هايي را برانگيخته است، اما اين دليل نمي‌شود سريع جبهه بگيرند چون به هر حال در كنار تعريف و تمجيد، انتقاد هم هست. لذا بايد تا حدودي آستانه تحملشان را بالا ببرند و سعه صدر بيشتري داشته باشند.

در مواجهه با اين حرف‌ها بيشتر سكوت مي‌كنيد يا مي‌كوشيد توپ را در زمين معترضان و منتقدان بيندازيد؟

تا آنجا كه توانستند در مطبوعات و خبرگزاري‌ها به من توپيدند، اما خدا را شكر تا حالا جواب هيچ‌كس را نداده‌ام.

اما از قديم گفته‌اند سكوت علامت رضاست؟

برداشت و قضاوت مردم براي من مهم است نه آنها كه جار و جنجال مي‌كنند.

در حين گزارش يك بازي چقدر محل‌هاي سكوت را مي‌شناسيد؟ اصلا چند درصد از يك مسابقه تلويزيوني سهم گزارشگر و حرف‌هايش است؟

متاسفانه ميزان صحبت‌كردن گزارشگران ما نسبت به ميانگين و استاندارد جهاني يك مقدار بيشتر است. در تلويزيون ما اگر گزارشگر كم‌حرف باشد مي‌گويند بي‌حال است! حوصله حرف‌زدن يا اطلاعات ندارد و... بنابراين مجبوريم بيش از حد لازم صحبت كنيم و حتي صحنه‌هاي واضح و مشخصي مثل بيرون‌رفتن توپ از زمين را هم بگوييم. اين در حالي است كه گزارشگران خارجي مخصوصا آلماني‌ها شايد در طول يك دقيقه، 2 كلمه بيشتر نگويند. بنابراين اگر مي‌خواهيم از گزارش‌هاي راديويي در تلويزيون فاصله بگيريم بايد درصد كلاممان را پايين بياوريم و توضيح واضحات نداشته باشيم.

اطلاعات جنبي و حاشيه‌اي غيرفني كه يك گزارشگر ارائه مي‌دهد مي‌تواند ابزاري براي به رخ كشيدن خود و ديده شدن بيش از پيش باشد؟

بله. نمي‌توان منكر اين قضيه شد. در خيلي از موارد اين گونه است.

اين شيوه تا چه حد گزارشگر را از واقعيت‌هاي بازي دور مي‌كند؟

گزارشگر بايد بين اتفاقات بازي و اطلاعات جانبي، تعادل برقرار كند و مراقب باشد متن را از دست ندهد و بيش از حد به دام حاشيه‌ها گرفتار نشود.

پس قبول داريد كه گزارشگران و مفسران با وجود ارائه حجم انبوه اطلاعات بعضا بي‌مورد، كمتر زحمت تكرار اتفاقات مهم بازي را در فواصل يك گزارش 90 دقيقه‌اي به خود مي‌دهند و خيلي اوقات با بيان جملات مبهم نظير: «همان‌طور كه مي‌دانيد»، ‌«صحنه‌اي كه در نيمه اول اتفاق افتاد»، «نتيجه‌اي كه به دست آمد» و... مخاطبي كه تازه به جمع بينندگان پيوسته را در بي‌خبري نگاه مي‌دارند؟

بله. بعضي اوقات اين اتفاق مي‌افتد.

با همه اين تفاسير ترجيح مي‌دهيد گزارش بازي‌هاي حساس با صداي چه كسي از تلويزيون شنيده شود؟

سوال سختي است. با توجه به دوستي ديرينه‌اي كه با عادل فردوسي‌پور دارم او را ترجيح مي‌دهم.

چرا خودتان را نگفتيد؟

هميشه خودم را نفر آخر قرار مي‌دهم.

پس قصه شكسته‌نفسي و تعارف است؟

نه. (مي‌خندد)‌ به هر حال آدم نبايد از خودش تعريف كند. اين چيزها را مردم بايد بگويند.

در اجرا و گزارش از رقيبانتان گل خورده‌ايد؟

شايد. البته قبل از رقابت همه ما با هم رفيقيم و كسي دلش نمي‌خواهد رفيقش را بيازارد.

گل زده هم داشته‌ايد؟

نه. حالا درست است كه در بعضي گزارش‌ها كساني را اذيت مي‌كنيم يا باعث ناراحتي‌‌شان مي‌شويم، اما در مجموع سعي و تلاش‌مان بر اين است كه همه از ما راضي باشند.

نمي‌خواهيد همين الان از آنها كه اذيت شده‌اند حلاليت بطلبيد؟

تا آنجا كه يادم مي‌آيد سعي كرده‌ام حقايق را بگويم حالا اگر به كسي برخورده است عذرخواهي مي‌كنم.

يعني اين گلايه‌ها و تلخي‌ها به خاطر شنيدن حرف حق است؟

احتمالا. (مي‌خندد)‌

چرا فوتبالدوستان خيلي موافق ارائه نظرات كارشناسي ـ هر چند درست ـ از سوي گزارشگر بازي نيستند؟

مردم گاهي اوقات اظهارنظر كارشناس را هم قبول ندارند چه رسد به گزارشگر! مخاطبان ما همه براي خودشان يك پا كارشناس‌اند.

فكر نمي‌‌كنيد اين عدم پذيرش و پس‌زدگي به دليل تكيه بر تعدادي كارشناس محدود و مهمان تكراري با اظهارنظرهاي قابل حدس باشد؟

دقيقا همين‌طور است و دليلش هم به عدم‌وجود تلويزيون خصوصي در ايران بازمي‌گردد. در شبكه‌هاي خارجي اين‌گونه نيست كه هر كس نتواند مربي شود به تلويزيون بيايد و كارشناسي كند. آنها با افراد حرفه‌اي و متخصص كه در بالاترين رده‌هاي فوتبال بازي كرده‌اند و همه مدارك مربيگري‌شان كامل است قرارداد مي‌بندند لذا مباحث‌شان مورد اقبال مخاطب قرار مي‌گيرد.

يعني متخصص‌تر‌ها حاضر به همكاري با رسانه ملي نيستند؟

تقريبا. آنها كه متخصص‌ترند خودشان تيم دارند و در ليگ برتر مشغولند معمولا آدم‌هايي كه تيم‌شان را از دست مي‌دهند، مي‌شوند كارشناس تلويزيون!

نمي‌توانيم گزارشگر ـ كارشناس داشته باشيم؟

تصميم به عهده مسوولان گروه ورزش سازمان است ولي فكر مي‌كنم پذيرش شخصي كه هم گزارش بكند و هم نظر كارشناسي بدهد براي مردم سخت باشد.

براي خودتان چطور؟

من مشكلي ندارم و اگر چنين دوره‌اي برگزار شود اولين كسي هستم كه ثبت نام مي‌كند.

تلويزيون هنوز هم يار دوازدهم فوتبال ماست؟

صددرصد. تا آنجا كه بتوانيم در گزارش‌هايمان حمايت مي‌كنيم و تمام تلاش‌مان را به كار مي‌بنديم تا تيم ملي‌‌مان به جام جهاني برود.

يار دوازدهم بيشتر به داد فوتبال ملي‌مي‌رسد يا فدراسيون و سازمان تربيت بدني؟

همه بايد دست به دست هم بدهند و هدف مشتركي داشته باشند تا موفق شويم.

گزارشگران و مفسران ورزشي ما پا به پاي فوتبال جلو مي‌‌آيند يا گاهي هم درجا مي‌زنند و عقب مي‌افتند؟

با توجه به اين كه رسانه‌هاي خارجي را به دقت دنبال مي‌كنم معتقدم سطح گزارشگري ما از فوتبال‌مان خيلي‌خيلي بالاتر است و با گزارشگرهاي حرفه‌‌اي BBC در ليگ برتر انگليس فاصله چنداني نداريم.

چرا هيچ يك از مجريان و گزارشگران حاضر نيستند زير بار اجراي برنامه 90 بروند؟

اين برنامه با عادل شناخته شده است و هيچ كس نمي‌تواند به او نزديك شود. خود من 2 بار اجراي90 را تجربه كردم، اما به اين نتيجه رسيدم كه اصلا به سمت آن نروم زيرا مثل اين است كه بخواهي يك موسيقي قديمي و معروف را بازخواني كني و خب هرقدر هم تلاش بكني باز آن اولي نمي‌شود.

يعني به هيچ قيمتي حاضر نيستيد اين تجربه را تكرار كنيد؟

نه. در حد و حدود كار من نيست. آن دو بار هم چون عادل در سفر بود به درخواست خودش و مدير گروه راضي شدم وگرنه اصلا سمتش هم نمي‌رفتم.

اين را مي‌گوييد چون در اجراهاي زنده تا حدودي ضعيف هستيد؟

بله. مسلما نسبت به عادل ضعيفم و آن‌طور كه او مهمانش را گوشه رينگ مي‌برد و مخاطبش را تحت تاثير قرار مي‌دهد از عهده من خارج است.

با گوشه رينگ بردن و ضربه فني كردن مهمان موافقيد؟

در بعضي موارد، مردم دوست دارند و بايد اين كار انجام بشود.

اما اين حرف، آدم‌ را ياد صحنه ‌آخر نبرد گلادياتور‌ها و شواليه‌ها مي‌‌اندازد كه همه با ‌آن علامت خاص، برنده ميدان را به ناكاركردن حريف تشويق مي‌كنند.

با اين حال فكر مي‌كنم لازم باشد گاهي از اين اتفاقات هم بيفتد.

پای میز مصاحبه با امیرمحمد متقیان...

با امیرمحمد متقیان، مجری - بازیگر برنامه عموپورنگ

شانس ندارم دیگه، برو سوال بعدی!

 
 
 
شیما و میلاد کریمی:اميرمحمد راحت حرف مي‌زند و مزه‌پراني‌هايش حال خوبي به آدم مي‌دهد. اگرچه به عقيده خيلي‌ها، ديده شدن و اهميتش را از بودن و قرار گرفتن در كنار عمو پورنگ دارد، اما سال‌ها حضور و مقبوليتش نشان داده بي‌آن كه سايه‌اي بر سرش سنگيني كند، قابليت ماندن دارد، هرچند بامرام‌تر از آن است كه بخواهد ساز جدايي كوك كند: «تا وقتي عمو پورنگ مرا بخواهد مي‌مانم و همكاري مي‌كنم.» اين را با تاكيد و تعصب خاص مي‌گويد.

اميرمحمد متقيان 13 آذر 1374 در تهران به دنيا آمده و يكي يكدانه خانه است تا كلاس پنجم ابتدايي در مدرسه تيزهوشان درس خوانده و هم‌اكنون سال دوم دبيرستان در رشته ادبيات و علوم انساني است.

عاشق سينه‌چاك ماشين و بازيگري است و از 8 سالگي خاك صحنه خورده تا اين كه سال 84 با عمو پورنگ و تلويزيون آشنا شده و از آن به‌بعد شهرت، ضربه زدن به توپ فوتبال و دوچرخه‌سواري در كوچه را روياي روزهاي رفته‌اش كرده است. همان روزهايي كه شادمانه‌‌هاي رنگ وارنگ و خنده‌هاي ريز را بر لب‌هاي همسالانش مي‌نشاند.اميرمحمد صداي ششدانگ و دلنشيني هم دارد و تاكنون بيش از 20 ترانه شاد و كودكانه را با عموپورنگ همخواني كرده و خوانندگي 5 اثر موسيقايي در ژانر مذهبي را نيز به تنهايي به عهده داشته است. حرف‌هاي او را كه كمتر مجال رويارويي با خبرنگاران مي‌يابد، در آستانه روز دانش‌آموز با لحن خودش بخوانيد.

اميرمحمد مصاحبه‌گريز است يا ناگزير كه خيلي زير بار گپ و گفت‌هاي رسانه‌اي نمي‌رود؟

من اصلا كسي نيستم كه بخواهم بگويم مصاحبه مي‌كنم يا نه. كار ما گروهي است و مدير گروه بايد در اين‌باره تصميم بگيرد.

از كشف‌هاي عمو پورنگ هستي يا قبلا هم استعداد هنري‌ات را بروز داده بودي؟

قبل از آشنايي با عمو پورنگ يعني تا پايان سال سوم دبستان در ساوه زندگي مي‌كردم. پدرم مغازه تابلوسازي و پارچه‌نويسي داشت و چاپ و طراحي بنر و ... هم انجام مي‌داد. معمولا تابستان‌ها كه بيكار بودم، همراه بابا به مغازه مي‌رفتم. يك روز كه ايشان براي انجام كاري از مغازه بيرون رفت، يكي از كارگردانان تئاتر ساوه براي سفارش بنر تبليغاتي مراجعه كرد. من مشخصات كار را ثبت كردم و موقع خداحافظي گفتم لطفا بيعانه را فراموش نكنيد! همين جمله باعث شد تا از من خوشش بيايد. لبخندي زد و گفت شما پسر همين آقايي هستيد كه اينجا مغازه دارد؟ گفتم بله. خلاصه مبلغي داد و بي‌آن كه چيزي بگويد رفت. اما طولي نكشيد كه پيشنهاد حضور من در تئاترش را با پدرم در ميان گذاشت. آن زمان كلاس دوم ابتدايي بودم و با اين كه حفظ ديالوگ كمي برايم دشوار بود، طوطي‌وار از بر كردم و در نقش شاگرد قهوه‌چي به مدت 2 ماه روي صحنه رفتم و حسابي ديده شدم. بعد هم از آنجا كه هر كس در هر نقشي گل كند تا آخر بايد همان را بازي كند، كارگردان ديگري كه كارم را ديده و پسنديده بود نيز همين رل را در نمايش ديگر برايم در نظر گرفت. قبل از ورود به تلويزيون در 2 تئاتر شهرستاني روتين بازي كردم. اسمشان را هم نپرسيد، چون يادم نمانده است. آن زمان نمي‌دانستم بعدها مشهور مي‌شوم و از من مي‌پرسند.[مي‌خندد]

دوران ابتدايي هم سرقفلي تئاتر‌هاي مدرسه بودم و معمولا نقش دانش‌آموز را ايفا مي‌كردم. به هر حال اينها گذشت تا بعد از مدتي يكي از آشناهاي تهراني‌مان گفت دوست داري به برنامه عمو پورنگ بروي؟ من هم از خدا خواسته فورا گفتم آره. هم فال است و هم تماشا. هم عمو پورنگ را مي‌بينم و هم اگر خدا بخواهد همان جا مشغول كار مي‌شوم. آن زمان عمو در شبكه جام‌جم هم برنامه داشت، بنابراين رفتم آنجا، بعد را هم كه خودتان مي‌دانيد. عمو از بلبل زباني‌ام خوشش آمد و تستي گرفت كه به لطف خدا قبول شدم. لطف خدا خيلي مهم بود.

يعني اين‌قدر اعتماد به نفس داشتي كه از ابتدا به نيت همكاري با عمو پورنگ به شبكه جام‌جم رفتي؟

به نيت اين كه خدا كاري كند تا عمو پورنگ از من خوشش بيايد و بروم سر كار!

پس شانس زياد در خانه‌ات را مي‌كوبد؟

البته آن لطف خدا بود.

به شانس اعتقادي نداري؟

اعتقاد دارم، اما شانس ندارم.

چطور؟ تو كه از نظر خيلي‌ها جزو خوش‌شانس‌ترين‌ها هستي؟

شانس ندارم ديگه... برو سوال بعدي!

آن روزها كه هنوز پايت به تلويزيون باز نشده بود، مثل بسياري از بچه‌ها با ديدن عمو پورنگ يا برنامه‌هاي ديگر پيش خودت فكر نمي‌كردي كه مثلا اين آدم‌ها چطوري در تلويزيون جا شده اند يا...؟!

نه. چيزي مي‌گويم كه شايد اصلا باورتان نشود. من از بچگي كه فهميدم تلويزيون، تلويزيون است، فيلم نگاه مي‌كردم و از تماشاي كارتون خوشم نمي‌آمد. البته اين به معناي نفي برنامه‌هاي كودك نيست و كاملا معتقدم بچه‌ها بايد پاي برنامه‌هاي خودشان بنشينند، اما وضعيت من به شكلي خدادادي اين‌گونه بود كه هميشه بزرگانه حرف مي‌زدم و عقلم هم خيلي بزرگانه بود. معمولا دور و بري‌هايم مي‌گفتند بچه! چرا اين‌قدر قلمبه سلمبه حرف مي‌زني؟!

هنوز هم كارتون نمي‌بيني؟

نه، البته تام و جري و پلنگ صورتي استثنا هستند.

يعني به برنامه كودك هيچ علاقه‌اي نداشتي و از همان ابتدا براي بازيگري به تلويزيون آمدي؟

دقيقا. علاقه من بازيگري است.

خب با همه اينها تلويزيون فرصت بچگي كردن را از تو نگرفت؟

خيلي زياد. نمي‌توانستم در كوچه دوچرخه‌سواري و فوتبال بازي كنم. تا همين يك سال پيش كه به شهربازي مي‌رفتم دورم جمع مي‌شدند و اعصابم را خرد مي‌كردند، البته مردم لطف دارند، ولي كاش يك كوچولو فكر كنند بابا اين هم آدم است و مي‌خواهد زندگي كند، برود و بيايد و راحت باشد. خوب نيست وقتي با خانواده بيرون مي‌آيد با انگشت نشانش دهيم و ...

پس اهل بازي‌هاي دسته‌جمعي در كوچه هم هستي؟

بودم، ولي اگر پايش بيفتد باز هم هستم، البته نه در تهران. خانه مادربزرگم هنوز در ساوه است و من با بچه‌هاي كوچه مامان بزرگم، بزرگ شده‌ام، بنابراين هر وقت به ساوه مي‌روم، 24 ساعت توي كوچه هستم تا عقده اين چند سال را خالي كنم.

تا حالا فكر كرده‌اي چرا همه با لبخند و خوشرويي با تو برخورد مي‌كنند؟

شايد به خاطر اين كه طنازم. البته مردم معمولا با ديدن هنرمندان مورد علاقه‌شان خوشحال مي‌شوند و لبخند مي‌زنند.

الان خودت را هنرمند مي‌داني؟

اگر پاسخ مثبت باشد، مي‌گويند از خود راضي است اگر هم بگويم نه دروغ گفته‌ام [با خنده] البته از نگاه خودم نه، اما همه مي‌گويند تو هنرمندي.

يكي از خوبي‌هايت كه همه به آن معترفند؟

همه مي‌گويند امير، شوخ و باحال است [مي‌خندد] البته به پدرم رفته‌ام. جمله «الحق كه پسر حسين هستي» را زياد از فاميل مي‌شنوم.

پدرت هم دستي بر هنر دارد؟

آره. بابا مسوول روابط عمومي يك شركت است، اما خوشنويسي و طراحي هم مي‌كند.

مورد حسادت دوستان و احيانا همكارانت كه قرار نمي‌گيري؟

فقط با متين حيدرنيا و سهند جاهدي كه در فوق برنامه عمو پورنگ همبازي بوديم، در تماس هستم و با بقيه هنرمندان كودك و نوجوان ارتباطي ندارم. اما اميدوارم هميشه رقابت سالم باشد نه حسادت. خوشبختانه خودم هم حسود نيستم و هميشه از موفقيت‌هاي ديگران شاد مي‌شوم. شايد برايتان جالب باشد بدانيد من عاشق ماشينم و خودرويي در ايران نيست كه قيمت، مدل و خلاصه زير و بمش را ندانم و در دلم نخواهم مال من باشد. با اين حال وقتي يك ماشين گرانقيمت را در خيابان مي‌بينم، حسادت نمي‌كنم و ببخشيد ببخشيد مثل بعضي‌ها بد و بيراه نمي‌گويم، بلكه در دلم به صاحبش آفرين مي‌گويم كه زحمت كشيده و به اينجا رسيده است. بعد هم از خدا مي‌خواهم كمكم كند تا بتوانم با تلاش و پشتكار به آرزوهايم برسم و مثلا آن ماشين را داشته باشم، چون مي‌دانم با حسادت به جايي نخواهم رسيد.

خب آقاي عشق ماشين! الان اگر پول داشتي دلت مي‌خواست پشت فرمان كدام خودرو بنشيني؟

تبليغ نمي‌شود!؟

فكر نمي‌كنم. فوقش سردبير اين سوال را حذف مي‌كند.

بي‌ام و 630.

قيمتش چقدر است؟

بين 190 تا 205 ميليون تومان.

يعني اينقدر پول نداري؟

نه بابا اگه اينقدر پول داشتم كه پولدار بودم.

اما خيلي‌ها فكر مي‌كنند تو ثروتمندي؟

اشتباه فكر مي‌كنند.

الان چه ماشيني سوار مي‌شوي؟

وطني است! بگويم؟

بگو؟

پرايد، البته مال بابام است.

رابطه‌ات با بچه‌هاي فاميل چطور است؟

بچه‌هاي فاميلمان زياد نيستند. چند تا بچه تقريبا هم‌سن و ساليم كه در مهماني‌ها دور هم جمع مي‌شويم و رابطه خوبي با هم داريم.

در جمع‌هاي بزرگان راحت‌تري يا كودكانه؟

فرقي نمي‌كند. هواي هر دو طرف را دارم.

به نظر خودت بزرگ شده‌اي يا بزرگ‌تر از سن‌ات نشان مي‌دهي؟

بزرگ‌تر از سنم نشان مي‌دهم. اين باور غلطي است كه نوجوانان در 16 تا 18 سالگي مي‌گويند بابا ما ديگر بزرگ شده‌ايم. فكر من، بزرگانه است، اما بزرگ نشدم.

تو هم مثل خيلي‌ها كه براي كودكان كار مي‌كنند، با خودت عهد كرده‌اي بزرگ نشوي؟

تا وقتي در كار كودكان هستم بله. دنياي آدم بزرگ‌ها با بچه‌ها خيلي فرق دارد. الان اكثر بزرگ‌ترها حسرت بچگي‌هايشان را مي‌خورند و بيشتر بچه‌ها آرزوي بزرگ شدن دارند، بنابراين سعي مي‌كنم تا وقتي در اين كار هستم، كودكي‌ام را حفظ كنم، اما در مجموع من هم مثل همه بچه‌ها دوست دارم بزرگ شوم، هرچند از همين حالا مي‌دانم در بزرگسالي افسوس همين روزها را خواهم خورد.

كليد ورود به دنياي بچه‌ها؟

الگوي من عموپورنگ است. او با اين سن و سال و كسوت، خودش را كاملا اندازه بچه‌ها مي‌كند و حرف‌ها و شوخي‌هاي خيلي ساده و بچگانه به زبان مي‌آورد تا آنها لذت ببرند و شاد باشند. بنابراين نكته كليدي اين است كه واقعا خودت را هم‌سن و سال بچه‌ها بداني، نه اين كه نقش بازي كني. من قبل از شروع برنامه به خودم گوشزد مي‌كنم تو ديگر اميرمحمد توي خانه نيستي كه قلمبه سلمبه حرف بزني. اينجا بايد زبان كودكي بگشايي، لباس رنگي بپوشي و خلاصه كاري كني كه بچه‌هاي كوچولو تو را از خودشان بدانند و به دلشان بنشيني. اگر دقت كرده باشيد، من حتي موهاي سرم را هم بچگانه اصلاح مي‌كنم تا باورپذيرتر باشم.

در تلويزيون چه خبر است كه خيلي از بچه‌ها دوست دارند جاي تو باشند؟

هر خبري هم باشد به درآمد و سختي‌اش نمي‌ارزد. شايد خيلي از بچه‌ها با خودشان بگويند خوش به‌حالش كه هر جا مي‌رود، همه دور و برش جمع مي‌شوند و امضا و عكس يادگاري مي‌گيرند يا فكر كنند در مدرسه هوايم را دارند و نمره‌هايم را مي‌دهند، در حالي كه دقيقا برعكس است، زيرا معلم‌ها توقع بيشتري از من دارند و هر كم و زيادي بشود، مي‌گويند فلاني تو ديگر چرا؟

يعني واقعا تا حالا از معلم‌هايت نمره نخواستي؟

نه، اما گاهي خواهش كردم بيشتر در درس‌ها كمكم كنند يا غيبتم را موجه كنند. بالاخره من هم براي بچه‌هاي آنها زحمت مي‌كشم و اين لطفشان جاي دوري نمي‌رود.

تا حالا چوب معلم را هم خورده‌اي؟

آره. كتك معلم، گل است هر كه نخورد... نه، باز هم گل است. (با خنده)‌

دلت مي‌خواست نماينده مجلس دانش‌آموزي باشي؟

آره. خيلي دوست داشتم بتوانم از اين طريق سازوكاري فراهم كنم تا دانش‌آموزان دبيرستاني بتوانند انتخاب رشته درست و دقيقي داشته باشند و به سمت علاقه‌مندي‌هايشان هدايت شوند.

راستي چرا خودت به دنبال علاقه‌ات نرفتي و هنرستاني نشدي؟

همه هنرستان‌هاي تهران را براي رشته سينما يا نمايش زير و رو كردم، اما بي‌فايده بود. اغلب رشته انيميشن و گرافيك را كه پولسازتر است، جايگزين كرده بودند، بنابراين به خاطر وضعيت كارم كه باعث شده كمتر بتوانم در كلاس حضور داشته باشم. رشته علوم انساني را انتخاب كردم. به هر حال رياضي و فيزيك را نمي‌توان شب امتحان ياد گرفت، اما درس‌هاي حفظي را در حاشيه برنامه يا در مسير هم مي‌توان خواند. ان‌شاءالله بعد از ديپلم هم در كنكور هنر شركت مي‌كنم و در رشته كارگرداني ادامه تحصيل مي‌دهم تا اگر روزي خواستم در كنار بازيگري، كارگرداني هم بكنم، درسش را خوانده باشم.

بهترين غافلگيري در روز دانش‌آموز؟

مدرسه را به دست بچه‌ها بسپارند.

فكر مي‌كني روزهاي مدرسه بيشتر در خاطرات تو بماند يا لحظه‌هاي همراهي با عموپورنگ؟

قطعا عموپورنگ، اما از مدرسه هم بي‌خاطره نيستم.

اميرمحمد سايه عموپورنگ است؟

خيلي وقت‌ها عمو به من مي‌گويد تو بچگي من هستي و بسياري از كارهايي كه در كودكي انجام مي‌دادم، الان در رفتار تو مي‌بينم.

مي‌خواهي تا آخر دنباله‌رو عموپورنگ باشي؟

من دوست دارم بازيگر شوم، اما تا وقتي عموپورنگ مرا بخواهد، مي‌مانم و همكاري مي‌كنم. بعد هم كه اين برنامه تمام شود، اگر خدا بخواهد وارد عرصه بزرگسال و كارهاي سينمايي خواهم شد.

اميرمحمد قرار است به كجا برسد؟

قرار را ما نمي‌دانيم. بايد تلاش كنيم تا با اراده خدا به آنچه دوست داريم برسيم.

دلت مي‌خواهد جا پاي كدام بازيگر بگذاري؟

استاد پرويز پرستويي يا آقاي امين حيايي. من عاشق همه بازيگران هستم و هر جا ببينمشان، دستشان را مي‌بوسم، زيرا آنها بودند كه راه خاكي و سنگلاخ تلويزيون را براي ما آسفالت كردند.

برخي مجريان كودك از اين كه در اجراهاي دونفره به تعبيري عروسك دست مجري بزرگسال مي‌شوند و نقش‌آفريني پررنگي ندارند، گله‌مندند. هيچ وقت در اجرا با عموپورنگ چنين حسي را تجربه كرده‌اي؟

اصلا. اين قضيه به توانايي مجري كودك و ميزان اعتماد مجري بزرگسال بستگي دارد. خوشبختانه عمو در اين سال‌ها در من اعتماد و توانايي‌ را تقويت كرده است. يادم مي‌آيد روز اولي كه به شبكه جام‌جم رفتم هنوز نيم ساعت از آشنايي‌مان نگذشته بود كه عمو بي‌مقدمه پرسيد مي‌تواني نقش باباي مرا بازي كني؟ من هم ريسك بزرگي كردم و پاسخ مثبت دادم. معمولا خيلي‌ها در چنين شرايطي دست و پايشان را گم مي‌كنند و نگرانند كه نكند همه چيز خراب شود. البته نمي‌خواهم بگويم استرس نداشتم. همه اينها بود، اما فوري بر خودم مسلط شدم و نقشم را آناليز كردم تا مبادا روي آنتن زنده حرف بي‌ربطي بزنم كه برايشان بد شود و اعتماد ايجاد شده از بين برود و الي آخر. بنابراين اگرچه هميشه دستم باز بوده و از نظراتم استفاده شده است، اما سعي كرده‌ام بدون مشورت كاري انجام ندهم و به مصداق ضرب‌المثل «در ديزي باز است، حياي گربه كجاست؟» حد و اندازه و احترام خودم را نگه دارم.

معمولا در وادي هنر آن هم از نوع تصويري‌اش، بچه‌ها كمتر ماندگار و حتي ديده مي‌شوند. فكر نمي‌كني شهرت و اعتبار عموپورنگ و بودن كنار او، تو را روي آنتن نگه داشته است؟

صددرصد. حرف حساب جواب ندارد. لطف خدا و حضور در كنار يك چهره مشهور و محبوب تلويزيوني باعث شده من خوب ديده شوم.

آخرين بار كه از دست عموپورنگ به ستوه آمدي؟

يادم نيست.

و آخرين بار كه او از دست تو به ستوه آمد؟

هر روز. (مي‌خندد)

دوست داري چه كسي از كارهايت انتقاد كند؟

همه مي‌توانند به شرطي كه فهمش را داشته باشند و درست انتقاد كنند نه اين كه همين جوري يك چيزي بپرانند.

حرف حسابت با آنها كه دوستت ندارند؟

دوست داشتن زوري نيست. هر كس سليقه‌اي دارد كه قابل احترام است.

پرسشي كه دوست داري از پاسخ به آن طفره بروي؟

چقدر پول مي‌گيري؟

به ما هم نمي‌گويي؟

نه. خودمانيم كدام مجري و بازيگر را ديده‌اي كه دستمزدش را به رسانه‌ها بگويد؟ فقط همين را مي‌توانم بگويم كه دستمزدم از همه بازيگران كودك بيشتر است، البته شايد اين مبلغ حق من نباشد، ‌اما لطف خداست و با مرامي تهيه‌كننده.

با اولين دستمزدت چه كردي؟

يادم نيست.

آدم دنيا ديده‌اي هستي؟

آره. هم سرد و گرم روزگار را چشيده‌ام و هم كشورهاي مختلف مثل امارات متحده، قطر،‌ هلند، بلژيك، انگليس، فرانسه،‌ سوئد، دانمارك، فنلاند، سوئيس، روسيه و... را ديده‌ام.

براي اجراي برنامه؟

آره، با عمو رفتيم.

فرصت طلايي زندگي‌ تو؟

اول سفر به خانه خدا و بعد هم ديدار با رهبر معظم انقلاب. ماجراهايش را تعريف كنم؟

حتما. مي‌شنويم.

تير ماه 89 سعادتي نصيبم شد تا با پدر و مادرم به عمره مشرف شوم. در مكه پيش از آن كه به زيارت خانه خدا برويم، مسوول كاروان گفت آنها كه براي بار اول آمده‌اند، چشمانشان را ببندند تا يكدفعه خانه خدا را ببينند. وقتي وارد شديم، گفتند همين طور كه چشمانتان بسته است، سجده كنيد و هرچه مي‌خواهيد بگوييد.

آخ، آخ لحظه‌اي بود به‌يادماندني. تالاپ‌‌تالاپ قلبم را مي‌شنيدم و گريه‌ام بند نمي‌آمد، اما همين كه چشمم به كعبه افتاد، آرامش عجيب و حس غريبي همه وجودم را فرا گرفت كه قابل توصيف نيست. بي‌نهايت لذتبخش بود.

ان‌شاءالله خدا قسمت همه آرزومندان بكند. خاطره ديدار با حضرت آيت‌الله خامنه‌اي هم مربوط به سال 85 است. يكي دو روز بعد از اين كه عمو‌پورنگ و گروه هنرمندان از سفر حج واجب برگشتند، خدمت آقا رسيديم البته من اصلا در جريان نبودم. شب قبلش تهيه‌كننده تماس گرفت و گفت فردا ساعت 9 صبح آماده باش كه مي‌خواهيم براي ديدار با آقا به بيت رهبري برويم.

همه خانواده با شنيدن اين خبر خوشحال شدند. براي خودم هم عجيب بود چون هميشه دوست داشتم آقا را از نزديك ببينم. خلاصه روز بعد من، عمو و آقاي آقاجانزاده (تهيه‌كننده برنامه)‌ همراه با آقايان حسن پورشيرازي ـ كه آن موقع با ايفاي نقش شوكت در سريال نرگس چهره شده بود ـ كمال تبريزي،‌ سيروس مقدم، فرزاد جمشيدي، سهيل محمودي، دكتر ميرباقري (معاون وقت سيما)‌ و... وارد سالن كوچكي كه مخصوص مهمانان بيت بود، شديم و منتظر مانديم. آقا كه تشريف آوردند تا چشم‌شان به من افتاد فرمودند: «به‌به!‌ مرد مينياتوري!» در اين لحظه عمو بغلم كرد تا با آقاي روبوسي كنم.

ايشان همه مهمانان را با كارهايشان مي‌شناختند و بخش زيادي از صحبت‌هايشان را به برنامه ما اختصاص دادند و بر توليد شادي سازنده براي بچه‌ها تاكيد كردند و گفتند: «برنامه خوبي داريد. نوه‌هايم كارهايتان را مي‌بينند.» سپس از اجراي شاد، مسلط و داراي جهت و هدف عمو تشكر كردند و با اشاره به من از عمو پورنگ پرسيدند: «ايشان را از كجا پيدا كرديد و همراه خودتان كرديد؟»

قبل از اين كه عمو جواب بدهد، گفتم از تو لپ‌لپ! و همه خنديدند. در پايان جلسه هم دوباره جلو رفتم و به آقا گفتم چفيه‌تان را به من بدهيد. ايشان هم فرمودند: «چشم‌چشم» و دادند منتها عمو چفيه را از من گرفت تا ببرد خانه و به 3 قسمت تقسيم كند و سهم هر كس را برايش بياورد، اما برد كه برد و ديگر نياورد. البته 5 سال بيشتر نگذشته و احتمالا هنوز دارد دنبال قيچي مي‌گردد (با خنده)‌ آقاي جمشيدي هم خودكار آقا را به عنوان يادگاري گرفت.

با خاله و عموسازي‌هاي رايج در برنامه‌هاي كودك موافقي؟

نه. زيرا اين عمو و خاله‌هاي تلويزيوني ممكن است ذهنيت بچه‌ها را نسبت به عمو و خاله‌هاي واقعي خودشان عوض كند، مثلا امكان دارد بچه به عمو يا دايي خودش گير بدهد كه چون عمو فلان در تلويزيون اين كار را مي‌كند، شما هم بايد بكني و... نكته جالب ديگر اين كه عمو پورنگ هم از اول به عنوان عمو به تلويزيون نيامده و خود بچه‌ها در ارتباط‌هاي تلفني اين عنوان را جلوي اسم پورنگ گذاشته‌اند و به مرور جا افتاده است،‌ اما مجري‌هاي الان از همان ابتدا عمو و خاله و... هستند.

خودت چند عمو داري؟

4 عمو، يك پسر عموي 3 ساله به نام ياسين و 2 دختر عمو دارم.

به پاي عمو پورنگ مي‌رسند؟

بله، عموهايم به همين مهرباني هستند و خيلي دوستشان دارم.

اين روزها هم كه روي آنتن نيستيد همچنان با عمو پورنگ همكاري؟

آره. در كار جديدي كه قرار است همين روزها تحت عنوان شبكه كودك پورنگ به صورت دي‌وي‌دي در شبكه نمايش خانگي پخش شود، حضور دارم. كار بسيار خوب و جالبي است و علاوه بر كليپ‌هايي كه در اين سال‌ها براي بچه‌‌ها خوانده‌ايم، يك نمايش جديد هم در آن گنجانده‌ايم.

صداي تو بهتر است يا عمو پورنگ؟

صداي عمو شناخته شده‌تر است و صداي من كمي جيغ و كودكانه‌تر، پس وقتي آهنگ‌هاي شاد و شش و هشت مي‌خوانم، بيشتر به دل بچه‌ها مي‌نشيند.

اين صداي خوب از كجا به تو رسيد؟

نمي‌دانم. آموزش خاصي در اين زمينه نديده‌‌ام. البته قبل از اين كه خواننده شوم، مداح بودم. مراسم زيارت عاشوراي مدرسه را خودم مي‌گرداندم و ايام محرم هم در تهران و ساوه نوحه مي‌خواندم.

روضه هم مي‌خواني؟

براي خودم آره، اما در هيات، خجالتي هستم و رويم نمي‌شود.

خب براي ما و بچه‌ها و بزرگ‌ترهايي كه تا اينجاي مصاحبه لطف نگاهشان را از حرف‌هايت دريغ نكردند كه مي‌تواني يكي از شعرهايت را بخواني.

(مي‌خندد)‌ سوال‌هايتان تمام شد؟

بله.

ابتدا روز دانش‌آموز را تبريك مي‌گويم و به همه آنها كه شايد با اكراه به مدرسه مي‌روند، مي‌گويم آش كشك خالته، بخوري پاته نخوري پاته. پس چه بهتر با ميل بخوريم زيرا موفقيت كه سرنوشت محتوم ماست محقق نمي‌شود جز با درس و درس و درس. خيلي شعاري شد؟!

حقيقت را گفتي. شعرت را بخوان كه صفحه پر شد!

دلم مي‌خواهد شعر آقا سلام را كه براي حضرت بقيه‌الله (عج)‌ خوانده‌ام با هم زمزمه كنيم به اين اميد كه مورد لطف و عنايتشان قرار بگيريم:

آقا سلام، سلام آقاي خوبي‌/‌ خورشيد من! كي مي‌رسي؟ جمعه شبي، غروبي‌/‌ بابا بزرگ مي‌گه مياي تويي كه غرق نوري‌/‌ يه لحظه حس نمي‌كنم حتي يه لحظه دوري‌/‌ بابا براتون جمعه‌ها يه نذر خوبي داره‌/‌ هميشه فانوس مي‌بره تو كوچه‌ها مي‌ذاره‌/‌ اسم پر از مهر تورو كه مي‌شنوه يه موقع‌/‌ گوشه چشماي مامان هميشه اشك شوقه‌/‌ يه عالمه پير و جوون چش براهت نشستند‌/‌ يه دنيا عاشق، همه شون منتظر تو هستند‌/‌ چشم و چراغ ما بيا، حل كن تو مشكلا رو‌/‌ خورشيد من بيابيا روشن بكن شبارو.