دلخوشی!
***
تو دلخوشی به بنفشه های صندوق چوبی که یک جا ریشه در هم دوانده و باغچه گلی شده اند برای خودشان!
تو دلخوشی به شکوفه های بادامی- آلوچه ای که پیشوازِ رسیدنت می شوند و خنده گل به آمدنشان می نشانی!
تو دلخوشی به زندگی دسته جمعی ماهی قرمزهایی که آرزویشان صیدِ تُنگ های شیشه ای است تا از هیاهوی آکواریوم های چند وجبی رها شوند و اسارتِ جدیدِ مرگ بارشان را در تُنگی تَنگ، به سَر کنند!
تو دلخوشی به جوانه گندم هایی که با روبان های رنگ رنگ بر طبقی می نشینند و اسمشان می شود سبزه و مادربزرگ چه هوای سبزی شان را دارد!
تو دلخوشی به کاسه های گَسِ سمنو که تزیینی بر هفت سین می شوند و کمتر قاشقی سراغِ گسی شان را می گیرد!
تو دلخوشی به روسپیدیِ حبه های سیر که نمی دانم چه طور در آشفته بازارِ بویشان آبرویی برای خود، دست و پا کرده و جاچینِ سفره شده اند!
تو دلخوشی به سرخیِ چشمکِ سیب هایی که هیچ دندانی هوسِ گاز زدنشان را آن قدر که نجیب و خانمانه بر هفت سین، جاگیر شده اند ندارد!
تو دلخوشی به سکه های طلایی- نقره ای که بوی عیدی سفره اند و جیب ها را به جرینگ جرینگ می اندازند!
تو دلخوشی به سنبلی که عطرِ بنفشِ عید است و نازِ عطر می فروشد بر اهالی هفت سین!
تو دلخوشی به سنجدهایی که قهوه ای پوش، دانه دانه بر سفره نشسته و با آن لبخندِ گَس، مشتری بر خوردنشان نیست!
تو دلخوشی به تخم مرغ هایی که در قیل و قالِ مداد رنگی و ماژیک های چند رنگ،سَردرگم بَزکِ چهره اند تا خوش رنگ و رو، هفت سین نشین شوند!
تو دلخوشی به لباس های نو و رنگ رنگی که آدم ها را رنگی کرده و انگار شهر، از نو رنگ شده است!
تو دلخوشی به ردیفِ تبریک های پیامکی و دید و بازدیدهای وقت و بی وقت! به صدای شکستن پسته آجیل و مُشت کردنِ شیرینی های خانگی تا حواله شکم!
تو دلخوشی به گِره سبزه هایی که نمی دانم این باورِ عام قرار است کدام گِره روزگارمان را باز کند!
بهار!
تو دلخوشی به خودت!
نمی دانم دلخوشی هایت بزرگ است یا کوچک،خوب است یا بد اما هرچه باشد دلخوشی هایت دلخوشی خیلی از آدم های این روزهاست؛ آدم هایی که دلخوشی شان تویی و همه دلخوشی هایت!
دلخوشم به هوای شکوفه هایت که به ریه هایم عطر می فروشد و چشم هایت که از یک شاخه تُردِ بادام، سَر می زند!
« ای شاخه شکوفه بادام؛خوب آمدی، سلام!»

دلم می خواهد این جا چند خطی را قاطی بال پروانه ها بنویسم...